هوالحق

هوالحق
بایگانی

روزهای با تو بودن قسمت 12 و 13

سه شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۷، ۰۵:۳۸ ب.ظ


#جبهه جبه_اقدام 

 #روزهای_با_تو_بودن 

#قسمت_دوازدهم

مریم دستش را از زیر چانه اش برمی دارد و روی مبل چهار زانو می نشیند: "خب نمیشه این سرورها را بیاریم تو ایران؟"

اولا: اونا چنین اجازه ای نمیدن.

 دوما: اگر هم سروری به ایران منتقل بشه بازم ما دسترسی به اطلاعات نداریم چون همه اطلاعات کد گذاری و رمزنگاری شده است. چند وقت پیش چندتا سی دی ان وارد ایران کردن که یه چند وقتی مسئولان و مردم رو تطمیع کنند! ولی اینها فقط باعث میشه سرعت این شبکه ها بیشتر بشه و اونها می تونن بهتر اطلاعات کاربران رو به دست بیارن یعنی عملا راه برای جاسوسی اونها باز میشه.

 سوما: بازم سرور اصلی اول پیام ها را می گیره و ذخیره می کنه و بعد به دست مخاطب ها می رسه.

 چهارما: اینا مرض ندارن که، عاشق چشم و ابروی ما هم که نیستن، این همه هزینه کنن و چنین تشکیلات عظیمی را بسازن که مثلا من با عمه مرجان تو آمریکا، به سرعت برق بدون هیچ مشکلی با هم حرف بزنیم اونم کاملا مجانی؟؟؟!!! به نظر شما با عقل جور در میاد؟؟؟

پدر هم درحالی که با کنترل تلوزیون بازی می کند می گوید: "نه اصلا جور در نمیاد."

توی قرآن هم خدا فرموده: قطعا سرسخت ترین مردم را در دشمنی نسبت به اهل ایمان، یهودیان و مشرکان خواهی یافت"1.

مادر هم حرف پدر را تایید می کند: "جودا جون به عزرائیل راحت تر میدن تا پول به آدما."

مادر دوباره می خواهد ادامه دهم. نفسی عمیق می کشم: "ما یه مطلب مهم را فراموش کردیم. اونم دشمنی دشمنه که تمومی نداره و تا وقتی زنده ست ادامه داره.

سید حسین یه مطلب جالبی را برام کامل توضیح داد، می گفت: دشمن در اون هشت سال دفاع مقدس خیلی تلاش کرد تا نظام اسلامی ایران را از بین ببره. تمام دنیا هم کمک کردن حتی همین روسیه که الان از در دوستی با ایران وارد شده، اما وقتی اونطور مفتضحانه تو جنگ شکست خوردند و به هیچکدوم از اهدافشون نرسیدند؛ فهمیدند با جنگ نظامی به هیچ وجه نمی تونن ما رو شکست بدن. از طرفی هم میدونن که تا وقتی ایران سرپا و قدرتمنده، یه قوت قلبی برای کشورهای مظلوم و مسلمان دیگه است و یه تشویقی برای مقاومت اونها و برای مستقل شدن و از زیر بار استعمار خارج شدنه. و این در هم شکستن مقاومت اونها براشون تا الان خیلی هزینه داشته."

مادر در حالی که پرتقال پوست کنده را به پدر می دهد می پرسد: "این آقا سید مگه چند سالشه؟"

دقیق نمی دونم ولی زمان جنگ یه پسر بچه بوده و همراه با مادر و پدرش سال ها در مناطق جنگی زندگی کرده آخه پدرش یه بسیجی بوده و اواخر جنگ تو عملیات کربلای 9 طرفای قصرشیرین و سرپل ذهاب شهید شده و مادرش هم چند سال بعد در یه حادثه کشته میشه که سید توضیح نداد؛ منم نخواستم ناراحت بشه، سوال نکردم.

ناخودآگاه "آاااه" از قلب مادر بلند می شود. ادامه می دهم: "سید حسین با خانواده عموش زندگی می کنه چند سال پیش هم ازدواج کرده و الان یه دختر خیلی خوشگل داره، زینب سادات.

البته چند سال هم به دلایلی که نمیدونم، ترک تحصیل کرده بوده.

سید ازم دعوت کرده شب های جمعه برم مسجد محلشون. مسجد فعالی دارن."

حتما مادر هم یاد دایی مجید افتاده که اشک در چشمانش جمع شده.

دایی مجید من هم اوایل جنگ در یه پاتک دشمن اسیر  می شود و در حالی که زخمی بوده زیر شکنجه به شهادت می رسد، در حالی که فقط 18 سال داشته.

ادامه دارد.... 

1- (مائده 82)


جبهه اقدام ; # روزهای_با_تو_بودن #قسمت_سیزدهم

«سلام آقاسید! کم پیدایین! نمیای مسجد؟ یا دیگه کلاستون خورده ب سقف و زشته با ما بپرین؟»

پیام حسن است که به محض خروجم از جلسه امتحان فرستاده.

- این بچه خودش درس ندارد؟!

راستش... دلم برای سیدحسین تنگ شده است. مخصوصا بعد از اینکه کمک کرد اکانت واتس اپ و اینستاگرامم را حذف کنم، باهم خیلی صمیمی تر شدیم.

با همین فکرهاست که عصر در برگشت از دانشگاه، راهم را کج می کنم به سمت مسجد صاحب الزمان(عج).

هنوز یکی دو ساعت به اذان مغرب مانده ولی محال است مسجدی که سیدحسین فرمانده بسیجش باشد، فقط به نماز بسنده کند.

وقتی وارد می شوم، حدود بیست نفر جوان و نوجوان را می بینم که در صحن نشسته اند و صحبت می کنند.

حسن از بین جمع برمی خیزد و بازهم طعنه بارم می کند: "بــــــــه آقاسید! چه عجب، یادی از فقرا کردی!" 

میتونی مدیریت کنی که تو هر پنج تا جمله ت، یکیش تیکه نباشه؟

خنده خنده گفت: "به جان تو، بحران آلودگی هوا رو می تونم مدیریت کنم ولی اینو نه!"

درحالی که بین جمع چشم می چرخانم که سیدحسین را پیدا کنم، می گویم: "مادرزادیه دیگه! اصلا تو به دنیا اومدی تیکه بار مردم کنی!"

استغفرالله... سید اولاد پیغمبرم هستی نمی تونم نگاه چپ بهت بندازم... زورم به تو و سیدحسین نمیرسه! آخه بچه انقدر مظلوم؟

پشت چشم برایش نازک می کنم: "آخی مظلووووووووم! جیگرم کباب شد!

حالا بگو ببینم سیدحسین کجاست؟"

می دونم البته برای دیدن من اومده بودی و روت نمیشه بگی، ولی باید بگم آقاسید طبقه بالا کلاس تکواندو داره، الان میاد.

صدای سیدحسین که می گوید: «سلاااام! خوش اومدی داداش!» به جدلمان خاتمه می دهد و باعث می شود برگردم.

سیدحسین آغوشش را برایم باز کرده. مثل همیشه! حلقه وار می نشینیم.

"سید جااان من همه را پاک کردم!" صدای جوانی ست تقریبا هم سن و سال من، با صورتی گرد و ریش های تنک و کم پشت.

سید لبخند شیرینی می زند و می گوید: "میشه برای بقیه بگی چه جوری اینکارو کردی؟"

جوان در حالی که با همراهش بازی می کند می گوید: "بعد از شنیدن حرفای شما، به یک دو راهی مهم رسیده بودم! تلگرام و واتس اپ را بی خیال شم یا نه؟ اینستاگرام و فیس بوک را چطور؟ مونده بودم که چطور می تونم از این شبکه ها دست بکشم در حالی که با کمترین هزینه، با کوتاه ترین زمان، منو به دنیایی وصل می کنه که پر از هیجانه، می تونم حرف هایم را بزنم، کلی گوش برای حرف هام وجود داره، از همه مهمتر حس می کردم فرصتی برای دفاع از اسلام و ترویج مبانی انقلاب و معرفی اهل بیت و امام زمان علیهم السلام به دیگرانه! و جایی که می تونم کلی دوست پیدا کنم!"

حسن با شیطنت ابرو بالا می دهد: "از اون دوستا؟ نگفته بودی شیطون!"

دو سه نفری می زنند زیر خنده. سیدحسین هم لبخندش را روی لبش نگه می دارد و به جوان اشاره می کند که ادامه دهد.

"بعضیا بهم می گفتن نمیشه تلگرام و واتس اپ را ترک کنی! چون باعث خوشحالی وهابیت میشه! ولی من تمام حرفای شما را با خودم تکرار کردم بعد تصمیمم خودم را گرفتم، بالاخره از تلگرام و واتس اپ و اینستاگرام و فیس بوک و... خارج شدم. و فعلا سروش و بله را نصب کردم."

سید حالت نشستنش را از دو زانو به چهار زانو تغییر می دهد: "انگیزه اصلیت چی بود؟"

جوان با شور و حرارت می گوید: "چون می خوام اگر نمی تونم با صهیونیستای کودک کش مستقیما بجنگم لااقل با هر اکانت و عضویت و با هربار استفاده از تلگرام و واتس اپ و اینستاگرام و فیس بوک اعتبار و سهام این شرکت ها را بالاتر نبرم. و از همه مهمتر دستور آقامون را اطاعت کردم.

ایشون فرمودن: به طور کلی استفاده از شبکه‌های اجتماعی و مانند آن اگر مستلزم مفسده (مانند ترویج فساد نشر اکاذیب و مطالب باطل) بوده و یا خوف ارتکاب گناه باشد و یا موجب تقویت دشمنان اسلام و مسلمین شود و یا خلاف قوانین و مقررات نظام جمهوری اسلامی باشد جایز نیست.

نوجوانی که از صدای دو رگه اش پیداست چهارده-پانزده سال دارد و پشت لبش تازه سبز شده می گوید: "آقا سید! چرا بعضی از حزب اللهی ها را هر چی بهشون می گیم که اینا نرم افزارهای صهیونیستیه؛ آدم را فقط نگاه می کنن و کله تکون میدن بعد هم میرن دنبال کارشون انگار نه انگار."

سید حسین کمی مکث می کند؛

انگار بخواهد اطلاعاتش را سازماندهی کند و به ترتیب ارائه دهد: "دشمن چند تا استراتژی داره یکیش استراتژی قورباغه پخته است."

ادامه دارد...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۱/۱۴

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی