هوالحق

هوالحق
بایگانی

از کدام سو قسمت پنجم

سه شنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۷، ۱۰:۱۳ ب.ظ

#از_کدام_سو

#داستانی_تربیتی

#قسمت_پنجم


چشمان قهوه ایش را تنگ می کند و با تندی می گوید:

- جواد اگر حرف اضافه یا نامربوط بزنی هر‌چی دیدی از چشم خودت دیدی.

خشونت با جوان باعث جوب خوابی می شود. این را ذهنم می گوید، اما صدایم در نمی آید.

- یه روز دعوا می کنی... یه روز تیپ ویژه می زنی... یه روز ده نفر رو با شماره ی یه دختر سر‌کار می‌ذاری... یه روز موبایل می‌آری و فیلمبرداری می کنی و سر صدا... یه روز تو روی معلم می ایستی... یه روز صندلی می کشی... یه روز فحش می‌دی... آخه بشر دو پا که تا هفده سال پیش چهار دست و پا راه می رفتی، پوشکتم یکی دیگه عوض می کرد و غذا که می خوردی از دهنت می ریخت رو لباست، چی شده قدت بلند شده، هیکلی شدی، فکر کردی کی هستی؟

چه سنگین هم وزنه می زند. دهانم را از باد پر می کنم و همان طور که نگاهش می کنم، نفس را بیرون می دهم.

- آقا یه فرصت بده!

- فرصت بدم که بری چه غلط دیگه ای بکنی؟ ماژیک وایت برد پرت کنی؟ به خواهر های بچه ها زنگ بزنی؟ کیف معلم رو کش بری؟

- این‌قدر دقیق گزارش دادن لامصبا، بی بی سی تعطیل کنه آبرومندتره.

- تعطیل کنه یا تو رو استخدام کنه؟

- دور از جون!

- تو بگو چه کار کنم برات؟

- آقا خودتونو به زحمت نندازید ما راضی نیستیم.

خیلی جوش آورده است. اگر با این دنده جلو نروم کارم پیش نمی رود. خودم هم مانده ام حیران که چرا مقابلش عقب نشسته ام. بلند می شود:

- باشه. پس پاشو پروندت رو بدم بهت. می خوام زحمت کم کنی تا راضی باشی!

داست راستش را می گذارد روی میز و نیم خیز می شود. امروزش و این حالش با بقیه‌ی روزها و حالاتش فرق دارد. کمی که نه، خیلی جا خورده ام. هول می شوم:

- آقا شما بفرما بشین، بفرما خسته اید. خیلی حرص نخورین یه لیوان آب بدم خدمتتون!

تند می روم از پارچ آبی که روی میز وسط دفتر است، لیوانی پر می کنم و می آورم مقابلش. بالاخره عصبانی شدنش را هم دیدم. عصبی شدنش هم به درد نمی خورد، من باشم شیشه پایین می آورم، مشت می زنم، عربده هایم جیغ مادرم را هوا می برد. این نشسته و فقط دارد ردیف می کند. جرات نگاه کردن به صورتش را ندارم. لیوان را که دستش می دهم، درجا روی لباسم خالی می کند و پشتش پارچ آب است که از دستم کشیده می شود و روی سرم خالی می شود. دستم باز‌مانده و متحیر.

- جوجه‌ی آب کشیده شدی. منتهی جوجه شترمرغی از درازی گردن کشی. حالا برو کلاس.

شوخی بدی است. اما نمی توانم حرفی بزنم. از سرعت عمل و قدرت کلام و حالت چهره و تفاوت برخوردش جا خورده ام و کمی فضا را از دست داده ام. از سرما لرز می کنم. 

راه می افتم سمت کلاس🌺. حالا چطور در را باز کنم؟ مقابل خنده‌ی بچه ها چه بگویم؟

ادامه دارد...

#نرجس_شکوریان

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۹/۲۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی