(حسن)
با دوتا شیرکاکائو و کیک سر میرسد. خدا خیرش بدهد، از صبح تا الان چیز درست و حسابی نخورده ام. می نشیند روی صندلی راننده و در حالی که نگاهش به جمعیت است می گوید: "شعاراشون داره میره به سمت شعارای فتنه."
کیک را با ولع گاز میزنم. شکم گرسنه ایمان ندارد! عباس اما کیک و شیرکاکائو را کناری می گذارد و خیره می شود به جمعیت. نمیدانم چطور است که کله اش بدون خوردن هم خوب کار میکند؟!
- نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران...
چندنفری که میاندارند، دست میزنند. عده ای که فیلم میگیرند ماسک زده اند یا شال گردن دور صورتشان پیچیده اند. درحالی که کیک را می بلعم میگویم: "ببین! اینا که ماسک دارن مشکوکنا!"
عباس درجه بخاری ماشین را زیاد میکند و دستانش را به هم می مالد: "معلومه! ابدا من باور کنم اینا دانشجوئن! اما چکار میتونیم بکنیم؟ تا وقتی اقدام خشن نکنن عملا آمریکاییم!"
- چی؟ آمریکا؟
میخندد: "یعنی هیچ غلطی نمیتونیم بکنیم!"
از خنده، شیرکاکائو می پرد تو گلوم سرفه امان نمیدهد. عباس خنده کنان چند دستمال کاغذی از روی داشبورد دستم میدهد: "جمع کن خودتو!"
صورتم را تمیز میکنم، عباس با بیسیم حرف میزند. صدای سیدحسین است که میگوید: "اینجا دارن شعارای ناجور میدن... دیگه اصلا حرف اقتصاد نیست... به آقا دارن توهین میکنن..."
عباس برعکس ما آرام است؛ انگار نه انگار که حرف درگیری خیابانی و اغتشاش وسط است: "سیدجان شما کجایی؟"
- ترک موتور، با احمد، روبروی در اصلی دانشگاه... لیدراشون دارن جمعیتو می برن وسط خیابون...
- سید نمیخواد اقدامی کنی، فقط سعی کن لیدراشونو شناسایی کنی. یه جوری که تابلو نشه فیلم بگیر، ولی بهت حساس نشن. نیروی انتظامی بلده چجوری برخورد کنه با اینا.
- باشه. یا علی.
پوسته کیک و شیرکاکائو را داخل پاکت زباله می اندازم و روبه عباس میکنم: "اینا فکرای دیگه هم دارنا..."
ابرو بالا میدهد: "نگران نباش. اینا حکم ته مونده دارن. تو فقط فیلم بگیر، مخصوصا اونا که دوربین دستشونه!"