هوالحق

هوالحق
بایگانی

۵۸۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جبهه اقدام انقلاب اسلامی» ثبت شده است

ما آمده بودیم که تا مرز رسیدن

      همراه تو فرسنگ به فرسنگ بمیریم

 

 


رکاب ۶ (آقا)

 

گاهی زمان نباید بگذرد اما می گذرد؛ مثل امروز که دلم میخواست عقربه ساعت از ۱۲:۱۳ تکان نخورد. دلم می خواست هزار بار دیوانه صدایم بزند. دوست دارم هیچوقت دو روز بعد نشود که مرخصی ام تمام شود.
مثل همیشه در کوچه شان جای پارک نیست. ماشین را جلوی در پارکینگشان می گذارم. درحالی که کمربند را باز می کنم می گویم:
-میگم احتمالا پدر محترمتون یه تله انفجاری گذاشتن دم در؛ انقدر که بهشون سرنمی زنیم!
-نه! زنده می خوانمون! کمین گذاشتن حتما!
بلند بلند اشهد میخوانم و پیاده می شوم. وقتی می بینم غش غش به خل بازی هایم می خندد، ادامه می دهم:
- غسل شهادت کردی؟ وصیتنامه نوشتی؟!
خنده اش را جمع و جور می کند و درحالی که دست بر دکمه زنگ می فشارد، از چپ چپ نگاه می کند که ساکت شوم. در باز می شود و با بسم اللهی وارد می شویم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۴۷
seyed hossein hovalhagh


رکاب ۵ (خانم)

 

اولش مایل به آمدن نبودم اما الان پشیمان نیستم. مگر چندروز مرخصی داریم که با هم نباشیم؟ بالاخره ما هم آدم آهنی نیستیم، دل داریم.
به محض اینکه ماشین را در پارکینگ می گذارد، باران شدید میشود. هوای خرداد است دیگر! محوطه خاکی پارکینگ خالی ست و هوا پر از گرد و غبار شده. باد تندی قطرات باران را به شیشه می کوبد.شیشه های ماشین گلی شده و بیرون واضح نیست. نمی توانیم پیاده شویم.
خنده اش می گیرد:
- ببین تورو خدا! یه روزم که میخوایم مثه بقیه بیایم پارک اینجوری میشه!
کمربند ایمنی را باز می کند و برمی گردد از صندلی عقب چیزی بردارد. حواسم به بیرون است و صدای برخورد باران با شیشه که ناگاه دسته گل نرگسی مقابل صورتم می بینم. متعجب برمیگردم. با لبخند نگاهم میکند و گلهای نرگس را در دست آتل بندی شده اش نگه داشته. قبل از پرسیدن مناسبتش، جواب می دهد:
- ۱۷ خرداد ۹۲، ساعت دوازده و دوازده دقیقه ظهر، که الان چهار سال و حدودا ده ثانیه ازش می گذره.
نگاهی به ساعت ماشین می اندازم. دوازده و سیزده دقیقه است. گل ها را در دستم می گذارد:
- وارد اولین ثانیه های پنجمین سال زندگیمون شدیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۳۸
seyed hossein hovalhagh

 

 


رکاب ۴ (آقا)

 

میدانم حتی یک کلمه هم از کتابی که دستش گرفته نمی فهمد و حواسش جای دیگر است. وقتی قهر میکند اینطور میشود؛ میرود یک گوشه با کتابهای عزیزتر از جانش سر و کله میزند تا بروم منت کشی. این کتابها برای من مانند رقیب عشقی اند!
مطمئنم الان دارد زیرچشمی می پایدم و منتظرم است. همین غرورش را دوست دارم. غروری که نه جنس زنانه دارد نه مردانه. فقط مخصوص اوست و برای من که خوب می شناسمش، این غرور یعنی همه عاطفه و مهربانی اش. این غرور یعنی میدان را نه فقط به عقل داده و نه فقط به عشق؛ یعنی خیلی وقت است احساس و عقل باهم سازش کرده اند.
بی توجه به انتظارش، لباس های پلوخوری ام را می پوشم و تا جایی که میتوانم به سر و شکلم میرسم. عطری که برای تولدم خریده را میزنم و کتم را جلوی آینه مرتب میکنم. می نشینم مقابلش:
- خوشتیپ شدم؟
به نیم نگاهی بسنده میکند:
- آره خوبه!
ای بنازم غرور را! الان یعنی میخواهد بگوید اصلا دلش نرفته است؟ یعنی آن کتاب صاف بی مزه با ورقه های کاهی و جلد چرمی زشتش از من قشنگتر است؟! من این را نشناسم باید بروم خودم را تحویل موساد بدهم! از رو نمیروم:
- پس تو ام بپوش بریم بیرون.
کتاب را ورق میزند:
- کار دارم.
اگر در حالت منت کشی نبودم، میگفتم «چکار مهم تر من داری» اما الان با گردن کج، منت کشی را به اوج میرسانم:
- پاشو دیگه، دو روز مثل بقیه مردم تو خونه ایم، بیا مرخصیمونو باهم باشیم.
بالاخره سرش را از کتاب بیرون میاورد. این یعنی مرحله اول عملیات موفقیت آمیز بوده و میتوانم به قیافه ام امیدوار باشم. با چشمانش به دست ضربدیده ام اشاره میکند:
- چرا اینطوری شد؟
قیافه جدی میگیرم:
- سلسله مراتب رعایت کن سرکار علیه! اصلا دلیلی نداره درباره مسائل طبقه بندی شده به شما توضیح بدم! یه ضربدیدگی کوچیکه، خوب میشه اگه شما هی نپیچونیش!
- به یه شرط میام!
چقدر زود تسلیم شد! حتما دلش به حالم سوخته. مثل بچه ها می گویم: قبول!
- دستتو آتل ببند که بدتر نشه، انقدرم با بدنت دشمنی نکن! چون حالاحالاها لازمش داری.
دست میگذارم روی چشمم:
- چشم! تا بیای آماده شی می بندم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۳۵
seyed hossein hovalhagh



رکاب ۳ (خانم)

 

از اتاق خواب بیرون می آید و سلام کرده و نکرده، می نشیند مقابل تلوزیون. کنایه میزنم:
-علیک سلام! صبح شمام بخیر! منم خوبم!
میزند شبکه خبر و سرش را کمی به سمتم برمیگرداند:
-سلام! خوبی؟
با شنیدن اضطراب صدایش اخم میکنم:
-مگه قرار نبود توی مرخصی گوشیو بذاریم کنار؟
بی آنکه نگاهم کند میگوید:
-چشم! ببخشید! دیگه تکرار نمیشه!
صدای تلوزیون را بلندتر میکند تا من هم بشنوم:
-حمله تروریستی به مجلس شورای اسلامی و حرم مطهر امام خمینی(ره)... در اثر این حمله که داعش آن را برعهده گرفته، تا کنون ۱۰ نفر از هموطنانمان به شهادت رسیده اند...
لیوان شیر گرم را دستش میدهم و میگویم:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۸ ، ۱۸:۲۹
seyed hossein hovalhagh



بسم الله الرحمن الرحیم

 

شرایط نبوت

 

۱ ـ معجزه

معجزه از مادة اعجاز است و در لغت به معنای عاجز کردن و ناتوان ساختن است. و در اصطلاح علم کلام، به کاری خارق العاده (عجیب و شگفت انگیز) گفته می‌شود که انبیاء: برای اثبات صدق ادعای خویش (به اینکه ما پیامبرانی مبعوث از جانب خداوند متعال هستیم) انجام می‌دهند.

چرا پیامبران: باید معجزه داشته باشند؟ همان طور که در تعریف معجزه گفته شد، این معجزه برای اثبات ادعای پیامبران: است. یعنی همانطوری که هر کس باید برای ادعای خود، دلیلی داشته باشد، دلیل پیامبران:بر اینکه ما از جانب خداوند مبعوث شده‌ایم، این معجزه است.

 

خصوصیات معجزه

۱) خارق العاده است.

۲) هیچ فردی توانایی انجام چنین کاری ندارد.

۳) همراه با تحدی (مبارزه طلبی) است: یعنی: هر کس که فکر می‌کند که می‌تواند چنین چیزی بیاورد، دست به کار شود (ولی هیچ کس در هیچ وقتی نمی‌تواند انجام دهد)

۴) شکست ناپذیر است، یعنی: قدرتی بالاتر از قدرت به وجود آوردندة معجزه وجود ندارد که مثلاً بخواهد آن معجزه را از بین ببرد یا اثرش را خنثی کند

۵) ـ همراه با ادعای پیامبری است. یعنی: من چون پیامبر هستم، این کار را انجام می‌دهم.

به عنوان مثال، قرآن برای معجزه بودن خود می‌فرماید:

قُل لَئِن اجتَمَعَتِ الإنسُ وَ الجِنُّ عَلی آن یأتُو بِمِثلِ هذَا القُرآنِ لا یأتُونَ بِمِثلِهِ وَ لَو کانَ بَعضُهُم لِبَعضٍ ظَهیراً؛بگو که اگر جن و انس متفق شوند که مانند این قرآن کتابی بیاورند هر گز نتوانند مثل آن آورند هرچند همه پشتیبان یکدیگر باشند. «اسراء۸۸»

توضیحی پیرامون خارق العاده بودن معجزه: معجزه از امور شگفت انگیزی است که ما علت آن را نمی‌دانیم که چیست (نه آنکه یک کاری باشد که محال عقلی باشد)، معجزه کار غیرممکن و محال عقلی نیست. چون امور خارج از ذهن ما، دو حالت دارند: الف) غیرممکن (محال عقلی): که عقلاً وقوع آن در عالم خارج امکان ندارد. مانند اجتماع نقیضین.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۸ ، ۱۸:۲۶
seyed hossein hovalhagh



بسم الله الرحمن الرحیم

 

آیات قرآن در رابطه با موضوع نبوت

قل الله یهدی لِلحق؛ ... بگو: تنها خداوند به حق هدایت میکند. «یونس:۳۵»

* آن عَلَینا لَلهُدی؛ به یقین هدایت و راهنمایی بر ماست. «لیل:۱۲»

 

راهنمایان بشر را، خداوند هدایت فرمود

من یهدِ اللهُ فَهُوَ لِمُهتَد؛ هر کس را خداوند هدایت نماید او هدایت یافته است. «کهف:۱۷»

اُولئکَ اَلذّینَ هَدَی الله فَبِهُداهُمُ اقتَدِه؛ آن‌ها (انبیاء: ) کسانی هستند که خداوند هدایتشان کرده است پس به هدایت روشن آن‌ها اقتدا کن. «انعام:۹۰»

وَمَن یَهْدِ اللَّـهُ فَمَا لَهُ مِن مُّضِلٍّ؛ هر کس را که خداوند هدایت کند هیچ گمراه کننده‌ای نخواهد داشت. «زمر:۳۷»

اللهُ اَعلَمُ حَیثُ یجعَل رِسالَتَه؛ خداوند داناتر است که رسالت خویش را کجا قرار دهد. (چون پیامبران را خود برای هدایت امت تجهیز فرمود) «انعام:۱۲۴»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۵۰
seyed hossein hovalhagh


رکاب ۲ (آقا)

فکر میکردم به محض رسیدن بخوابم؛ برای همین هم افتاده ام روی تخت، اما خوابم نمی برد. چندبار هم پلک هایم روی هم رفته و نیمه هشیار شدم، اما خوابم نبرد. از ساعت دوازده و نیم تا الان که نزدیک چهار صبح است، در تخت پهلو به پهلو شده ام. دائم چشمانم گرم میشوند و چرت میزنم اما خوابم نمی برد. انگار عادت کرده ام به بی خوابی؛ یا شاید به نشسته خوابیدن!
سردم است. پتو را دور خودم می پیچم و برمیگردم که ببینم خواب است یا نه؟ نیست! حتما وقتی در چرت بوده ام غیبش زده.
به سختی خودم را از رختخواب جدا میکنم. به پیدا کردنش می ارزد. چراغ کم نور سالن روشن است. پرده را باز کرده و زیر پنجره نشسته؛ غرق در کتاب. یادداشت برمیدارد و خستگی ناپذیر میخواند. ولع دانستن را در چشمانش می بینم. طره ای از موهای مشکی اش را که بر صورتش افتاده پس میزند و بی آنکه از کتاب چشم بگیرد میگوید:
-هنوز یه ساعت تا اذون مونده، برو بخواب.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۵۹
seyed hossein hovalhagh



استفاده از کالای ایرانی. سال ۹۸ سال رونق تولید... ان شاءالله


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۰۴
seyed hossein hovalhagh

بسم رب المهدی

 

عقیق فیروزه ای، داستانی است با سه روایت موازی که هریک مانند قطعات پازل یکدیگر را تکمیل میکنند؛ و روایت عشقی متفاوت و زندگی هایی متفاوتتر که به راحتی از کنار آنها میگذریم. عاشقانه ای از جنس ایثار در زندگی زنان و مردانی که گمنام، برای آسایش ما میجنگند و در کنار ما و میان مایند.

این داستان که بر اساس واقعیات است، ادای دینی به این گمنامان مهربان است؛ با اندک تغییر.
روایت عقیق، فیروزه و رکاب.

دو نوجوان مانند تمام نوجوان ها؛ پر از بحران، پر از التهاب، پر از شوق و ترس و از همه مهمتر، در آستانه تصمیم! عاشقند و سرانجام عشق، تقدیرشان را با همه همسالانشان متفاوت میکند.

القلب یهدی الی القلب...!


 

 

«به جای مقدمه»

 

نوشتن برایم بهانه ای ست تا همزبان نوجوانان پاک سرزمینم شوم، چند کلمه ای از حرف دلشان را - که روزی حرف دل من هم بوده - بنویسم و پاسخی به سوالاتشان داده باشم. البته نه پاسخ های آماده؛ که تلاش کرده ام مخاطب را به فکر کردن وادارم و با خود همراه کنم.
انتشار رمان در انجمن هم پیشنهاد یکی از همان نوجوان ها بود که نوشته های بی سر و تهم به دستش رسید و پیشنهاد چاپ داد، اما وقتی فهمید مشغله ها و دردسرهای زندگی فرصت ورود به بازار نشر را نمیدهد، تصمیم گرفتیم با انتشار در فضای مجازی به دامنه تاثیر بزرگتری برسیم.
بعد از انتشار «دلارام من» که براساس واقعیتی از زندگی دلاورمردان و زنان زینبی بود، دنبال یک موضوع ناب برای نوشتن می گشتم؛ چیزی که هم راز دلم را روایت کند و هم حقایق را. علی رغم درگیری های بسیار شغلی و تحصیلی، به عشق نوجوانانی که با تمام شادی ها و غم هایشان دوستشان دارم دست به قلم شدم برای انتشار رمان جدید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۰۰
seyed hossein hovalhagh

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۴۱
seyed hossein hovalhagh