هوالحق

هوالحق
بایگانی

۵۸۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جبهه اقدام انقلاب اسلامی» ثبت شده است


آنکه در خانه می ناب گوارا دارد

     چه نیازی به سمرقند و بخارا دارد

     هر که در سر هوس کرب و بلا را دارد

                  جز پی قافله سالار نخواهد افتاد

 

 


رکاب ۱۳ (خانم)

 

مربی با بی حوصلگی لباس رزمی سفید پریا را مرتب می کند و با کمربند، می بنددش که باز نشود. غر می زند که:
-مگه نگفتم بگو مامانت جلوی لباستو بدوزه که باز نشه؟
پریا موهای طلایی اش را که از روسری کوتاهش بیرون زده، به داخل هل می دهد و با صدایی کودکانه می گوید:
-چرا... ولی مامانم رفته ماموریت.
این حرفش، اندوهی عجیب در دلم می ریزد. خاطرات بچگی ام مرور می شود؛ نبودن های همیشگی پدر و کارمندی مادر که باعث می شد بیشتر وقت ها تنها باشم. مادر کارمند بود؛ عصر می آمد و وقتی می آمد، خسته بود. نه این که نخواهد؛ نمی توانست برایم وقت بگذارد. می ترسم بچه خودم هم تنهایی بکشد.
-کجا رفته مامانت؟ مگه کجا کار میکنه؟
-کارمنده. نمیدونم. رفته ماموریت دیگه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۰۱
seyed hossein hovalhagh


لذت مرگ نگاهی ست به پایین کردن

        بین روح و بدنت فاصله تعیین کردن

 

 


رکاب ۱۲ (آقا)

 

از در که وارد می شود، مادر خودش را در آغوشش می اندازد. دلم برای مادرم تنگ می شود. از رفتار بی بی و مادرش پیداست منتظر بوده اند برسد تا خوب در آغوشش گریه کنند. خیلی از زن های فامیل همین طورند. خواهرهای فرهاد، حتی مادر فرهاد هم به او پناه می آورد. همه را نوازش می کند و دلداری می دهد. خودش هم گریه می کند؛ به پهنای صورت. می دانم انقدر به فرهاد نزدیک نبوده و گریه اش نه بخاطر فرهاد که بخاطر مادر و بی بی ست. خودش می گفت اصلا تحمل دیدن غم بی بی را ندارد. طوری گریه می کند که اگر نمی شناختمش، فکر می کردم از آن زنهایی ست که با کوچکترین اتفاق، صورت می خراشند و مویه می کنند. گریه کردنش را هم دوست دارم. رقت و عاطفه پنهانش را آشکار می کند و چهره اش را روشن تر. چشمانش زلال می شوند و خمار؛ و ترکیب زیبایی می سازند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۵۹
seyed hossein hovalhagh


مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم

                جرس فریاد میدارد که بربندید محملها

                  شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل

                                کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها...؟

 

 


رکاب ۱۱(خانم)

 

نباید می فهمید. می ترسم ذهنش درگیر شود. می دانم تا عکس نگیرم، ول نمی کند. از ترس این که زود مرخصی بگیرد که ببردم دکتر، خودم می روم.
دکترها همیشه شلوغش می کنند. می گوید استخوان هایم سالم اند اما ممکن است اندام های داخلی ام آسیب دیده باشند. خب این یعنی سالمم. دکتر پیشنهاد می کند چندتا آزمایش دیگر هم بدهم؛ اما وقتش نیست. این را هم دادم که خیال او راحت شود.
این چند روز انقدر درگیر بوده ام که شب هم خانه نرفته ام. او هم همینطور. بعضی زمانهاست که کلا ذاتش دردسرخیز است؛ مخصوصا وقتی بعضی ها دلشان هوای رژیم چنج می کند. خب گفتمان با این جور آدم ها هم کار ماست! باید یکی پیدا بشود که حالی شان کند اصلا این کاره نیستند و هنوز حرف های قلمبه سلمبه اندازه دهانشان نشده است. بچه اند دیگر!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۵۷
seyed hossein hovalhagh


رقص و جولان برسر میدان کنند

         رقص اندر خون خود مردان کنند

 

 


رکاب ۱۰ (آقا)

 

نه این که نمازش را تند می خواند؛ نه. اما نماز شبش را بیشتر از همیشه طول داده. آرام به رکوع و سجود می رود؛ گاهی حتی مکث می کند. مانند پیرزن هایی که کمرشان درد می کند.
دلم می خواهد بروم و کمی ورقه های دور و برش را مرتب کنم؛ اما می دانم دوست ندارد کسی نماز شب خواندنش را ببیند. حتم دارم نمی داند شب هایی که خانه هستیم، موقع تماشای نمازش پلک برهم نمی گذارم. هرشب برنامه از همین است. دو سه ساعت می خوابد و وقتی از خواب بودنم مطمئن می شود، برمی خیزد و وضو می سازد. درس می خواند یا به کارهایش می رسد، و بعد بیست دقیقه ای به اذان، کنار دفتر و کتاب و لپتاپش به نماز می ایستد و قرآن می خواند. انقدر آرام که بیدار نشوم؛ اما من عادت کرده ام به تماشایش. شاید تمام سهمم از او همین باشد؛ کمی بیشتر و کمتر. از اول هم بنا نداشتیم مانند زوج های واله و شیدا بشویم انقدر که یک لحظه جدایی را تحمل نکنیم. اقتضای شغل است: گذشتن از چیزهای خوب برای رسیدن به چیزهای بهتر.
کمی در را بیشتر باز می کنم تا بهتر ببینمش. انگار کمرش مشکلی دارد که انقدر آرام نماز می خواند. نماز را که تمام می کند، به دیوار تکیه می دهد و آه می کشد. دستش را به کمرش گرفته. گویا حدسم درست بوده. این سرکار علیه انقدر شل و ول نیست که به این راحتی دردش بگیرد و اینطور آرام نماز بخواند. معلوم نیست کدام نامرد از خدا بی خبری اینطوری زده که دارد از درد ل**ب می گزد. دندان هایم روی هم قفل می شوند؛ مگر دستم بهش نرسد...
با صورت منقبض از درد، برگه ای مقابلش گرفته تا بخواند. تاب نمی آورم و در می زنم. صاف تر می نشیند و دوباره صورتش کمی جمع می شود.
-توی این نور کم چشمات ضعیف میشه!
انگار دلش نمی خواسته خلوتش را بهم بزنم؛ یا بفهمم نماز شب می خواند. با برگه های مقابلش بازی می کند. می پرسم:
-کمرت درد می کنه؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۵۶
seyed hossein hovalhagh


این روزها بازار فعالیت در شبکه های اجتماعی عجیب پر رونق است! حزب اللهی ها... مفسدین، منافقین و معاندین نظام، همه با جدیت در شبکه های صهیونیستی فعالیت می کنند. البته تکلیف لشکر شیاطین مشخص است؛ آنان جیره خواران آمریکا و صهیونیسم جهانی هستند و به انجام مأموریت خود مشغولند... اما فعالیت حزب اللهی ها در شبکه های صهیونیستی، زیر لوای این جمله ی امام خامنه ای که "اهمیت فضای مجازی به اندازه انقلاب اسلامی است" جای بسی تعجب دارد(!) و صد البته باعث تأسف است.
به طور خاص، موضوع فعالیت اقشار حزب اللهی در زمین دشمن این پرسش را در اذهان تکرار می کند که چرا فضای مجازی در ایران اسلامی چنین "رها شده"، "غیر منضبط" و‌"غیر قابل کنترل" است؟!! چرا بعد از گذشت نزدیک به یک دهه از فرمان فرمانده کل قوا مبنی بر تشکیل شورای عالی فضای مجازی و راه اندازی شبکه ملی اطلاعات، ایران اسلامی همچنان در این حوزه وابسته به قدرت های نجس صهیونیستی است؟!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۸ ، ۱۸:۱۸
seyed hossein hovalhagh

 


اسفند سال ۹۰ در تاریخ انقلاب اسلامی روزی بسیار مهم محسوب می گردد.مقام معظم رهبری در چنین روزی حاصل و نتیجه ساعت ها کار دقیق کارشناسی را در حکمی با عنوان تشکیل شورای عالی فضای مجازی، تصمیمی حیاتی را برای موجودیت و ثبات انقلاب اسلامی در عرصه ای حساس و با اهمیت اتخاذ نمودند.

ایشان ضمن اعلام تشکیل چنین شورایی که در سطحی عالی از مسئولین سه قوه و مقامات تراز اول نظام مقدس اسلامی و کارشناسان خبره این حوزه بوجود آمده، برای یک یک اعضاء حکمی جداگانه نیز صادر کرده و در آن به ماموریت شورای عالی فضای مجازی بصورت ضمنی اشاره کردند.اما در میان آنچه بدان در محافل رسانه ای پرداخته نمی شود پیوستی می باشد که همراه حکم تشکیل شورای مذکور به آنها ابلاغ شد و در آن ۴۰ دستور کاربردی در جزئی ترین مسایل مرتبط با فضای مجازی به عنوان نقشه راه در اختیار اعضاء و دبیرخانه ای شورا قرار گرفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۸ ، ۱۸:۱۳
seyed hossein hovalhagh


اینترنت، یکی از نعمات بزرگ الهی است، اما درعین حال یک نقمت هم هست؛ یعنی یک چاقوی دودم وخطرناک! اینترنت، مثل یک جریان افسارگسیخته است! مثل آن است که؛ فردی یک سگ وحشی را بیاورد و به او بگویند: " قلاده اش کو؟! " بگوید: " سفارش کرده ایم؛ آهنگر قلاده را بسازد![۱]" رهبر انقلاب اسلامی امام خامنه ای _مدّظلّه العالی_ ضمن اشاره به فضای مجازی به عنوان یک قدرت نرم فوق العاده ی در عرصه های مختلف از جمله: فرهنگ، سیاست، اقتصاد، سبک زندگی، ایمان، اعتقادات دینی و اخلاقیّات بر لزوم طراحی مناسب و دقیق برای حفظ حریم امنیّت فکری و اخلاقی جامعه در این عرصه تأکید کرده اند که: " لازمه ی حضور فعّال و تأثیر گذار در فضای مجازی _تمرکز در تصمیم گیری و جدّیّت دراجراء ؛ بدون از دست دادن زمان_ هماهنگی میان دستگاه ها و پرهیز از موازی کاری و تعارض است.[۲]"

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۸ ، ۱۸:۱۰
seyed hossein hovalhagh

در زلف چون کمندش، ای دل مپیچ کآنجا

          سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

 

 


رکاب ۹ (خانم)

 

باد گرمی به صورتم می خورَد. مایع شیرینی راهش را از بین لبهایم باز می کند و به دهانم می ریزد؛ چیزی شبیه آب قند که خلسه ام را شیرین تر می کند. پلک هایم مثل قبل سنگین نیست و می توانم بازشان کنم.
به محض چشم باز کردن، منبع تولید باد گرم را می بینم که دقیقا مقابل صورتم است و به چشمانم خیره شده. انگار بخواهد تمام اجزای صورتم را یکی یکی آنالیز کند! زیر لب صلوات می فرستد. باید آب قند هم کار او باشد.
صدایم از ته چاه در می آید:
-چی شده؟ چقدر وقته خوابم؟
بیسکوییتی دهانم می گذارد:
-بازم تو شارژت تموم شد خاموش شدی؟
و می خندد. نگاهی به اطرافم می اندازم. سرم از زمین ارتفاع دارد؛ به اندازه زانو و دست یک مرد. هول می کنم و میخواهم بلند شوم که محکم می گیردم. ضعفم اجازه نمی دهد تقلا کنم. دوباره می پرسم:
-چقدر وقته خوابم؟
-باورت میشه نمیدونم!؟ اومدم دیدم افتادی روی این برگه ها. فشارت افتاده.
-شام خوردی؟
-نه. گذاشتم داغ بشه بریم بخوریم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۵۲
seyed hossein hovalhagh

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم 

       موجیم که آسودگی ما عدم ماست

 

 


رکاب ۸ (آقا)

 

نمی دانم چقدر گذشت تا سرم را از روی داشبورد ماشین بردارم. چشم هایم می سوزد. اولین چیزی که می شنوم، صدای فش فش بی سیم است:
- شاهد۱ شاهد... شاهد۱ شاهد...
به اطرافم نگاه می کنم تا به یاد بیاورم کجا هستم. کم کم حافظه ام بر می گردد. حسین را می بینم که در ماشین را باز می کند و می نشیند. به شاهد۱ جواب می دهم:
-شاهد به گوشم؟
-هیچ رفت و آمدی نیست! از همسایه ها هم پرسیدم گفتن خیلی وقته کسی توی خونه نمیاد و بره!
-همسایه ها بیخود میگن! هرچی هست توی اون خونه ست. فقط از در رفت و آمد نمی کنن. دو تا خونه کناری و خونه پشتی رو تحت نظر بگیرید.
مرتضی بسته بیسکوییت را تعارفم می کند:
- هفتاد و دو ساعته نخوابیدی! بچه ها اومدن جاشونو با ما عوض کنن. تو برو خونه یکم استراحت کن.
تازه ضعف و سردرد سراغم می آید. یک بیسکوییت بر می دارم تا پس نیفتم. حسین می گوید:
-یعنی می گی دارن از خونه کناری رفت و آمد می کنن؟
-مطمئن باش! خونه های کناری مثل یه پوشش اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۵۱
seyed hossein hovalhagh

سعی میکرد مرا از تو جدا سازد شک

        عشق برخاست، بنا کرد به تحسین کردن

 

 


رکاب ۷ (خانم)

 

تمام شدن مرخصی، یعنی یکسان شدن شب و روز و نفهمیدن گذر زمان و حس نکردن بی خوابی و گرسنگی. برای هردوی ما و برای او بیشتر. نه این که از کارش چیز زیادی بدانم، وقتی نیمه شب ها برمیگردد یا بعد یکی دو هفته می بینمش چهره اش داد میزند چقدر خوش گذرانده!!
خودم هم که از همان اول به قول او، سنسورهایم قطعی دارد و گرسنگی و بی خوابی و گرما و سرما را حس نمی کنم!
کار من برعکس او، خیلی کتک خوردن ندارد(!) و مثل او نیستم که هربار با دست و پای شکسته و سروصورت کبود بروم خانه؛ مگر بعضی وقتها. امروز هم از همان وقت ها بود؛ بماند که چطور و از کی کتک خوردم(قرار نیست مسائل کاری و به این مهمی بخشی از یک رمان عاشقانه باشد!!)؛ اما خوب توانست یک گوشه خفتم کند و از خجالتم دربیاید. من هم باید تا رسیدن بچه های گشت، یک جوری نگهش می داشتم که درنرود و درعین حال ناکار هم نشود. برای همین بود که چندتا لگد نوش جان کردم؛ نامرد خیلی محکم زد اما خودم را از تک و تا نینداختم و بچه ها که رسیدند، خیلی عادی سوار ماشین شدم. الان هم احتمال می دهم کمر و پهلویم کبود شده باشد اما اگر بخواهم لوس بازی دربیاورم، از ادامه کار می مانیم و باید دردش را تحمل کنم.
دست مطهره که می خورد روی شانه ام، از جا می پرم و سرم را بالا میاورم که ببینم چکار دارد. درد در گردنم می پیچد تا بفهمم انقدر ثابت نگهش داشته ام که خشک شده.
- دیروقته ها! برو خونه، بچه های شیفت هستن.
تازه می فهمم هوا تاریک شده است و نماز مغرب و عشایم مانده. دنبال ساعت می گردم:
-مطهره ساعت چنده؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۴۸
seyed hossein hovalhagh