هوالحق

هوالحق
بایگانی

از کدام سو قسمت35

يكشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۷، ۰۶:۲۰ ق.ظ

#از_کدام_سو

#قسمت_سی_و_پنجم

نمی دانم چرا جواد بی محابا گفت:

- دروغ می گی. مجبورم سراغ دومی برم. 

مـن دروغ نمی گفتـم. از ایـن چنـد میلیـارد انسـان چنـد نفرشـان دارنـد مطابـق حـرف خالـق زندگـی می کننـد. آدم کـه زندانـی خـدا نیسـت تـا مجبـور باشـد مطابـق میـل زندانبـان بگذرانـد. تـازه در زنـدان هـم کسـی نمی توانـد فکـر و دل تـو را کنترل کند. امـا خیلی اعتقاد دارم که همیـن چنـد میلیـارد انسـان مثل اسـیر زندگـی می کنند و به کسـی که شـبیه نیسـتند آدم آزاده اسـت. همه اسـیر افکار و دل خواهی هایشـان هسـتنند. نمی خواهـم بحـث را ادامـه بدهـم. دوسـت دارم کمـی از 

حرف هـا دور شـود و آرام شـود. سـا کت می مانـم و امیـدوارم مصطفـی که همه اش دارد نقش چوب را بازی می کند کمی شیطنت کند، اما واکنشی نشان نمی دهد.

- مـن بـا اولـی زندگـی کردم. تـو بهش می گی هوس زودگـذر، من می گم حـال کـردن. ایـن الآن همه گیـره. دنیـا بـه نقـد می گـذره نـه بـه نسـیه ی خدا. 

مصطفی از نقش چوب درمی آید و تازه یادش می افتد که بحث کند:

- جـواد تـو چـرا فکـر می کنی که فقط شـماها خوشـید و هر کـس که راه و روش شـما رو نـداره، بـا جنـازه فرقـی نـداره؟ بابـا مـا هـم داریـم کیـف خودمون رو می بریم. 

می ایستد به اعتراض:

- یه حرفی بزن!

حـرف کـه زیـاد زده ام؛ کاش می خواست تـا بشنود و عمقش را درک کند. حرف می زنم:

- اگـر سـراغ اولـی بـری خـودت آرامـش پیـدا نمی کنی، شاید بـا پول حروم، بـا ارتباط حروم، با شراب و رقص و سیگار ارضا بشی، اما باز هم آروم نمی شی. بعد هم کی گفته می تونی به همه ی خوشی هایی که دوسـت داری برسـی. خـودت داری می بینـی کـه هـر وقـت هر چی خواستی بهش نرسیدی. اون هایی هم که رسیدی آرامش روح برات نیاورده. یه خوشی موقت، یه آسایش کوتاه داشته اما... 

- اما کاش مرگ نبود، حداقل همین قدر هم می موند خوب بود. 

«حداقل» بدترین کلمه است. چرا وقتی که می تواند مثل خدا بشود، خودش را به حداقل لذت قانع می کند؟

- امـا مـرگ هسـت جـواد جـان! مریضـی هسـت! خیانـت دوسـتان و اطرافیان هست!

- و اگر بری سراغ دومی. سراغ لذت عمیق؟

راحتش می کنم:

- قطعا برای رسـیدن به این ها باید بعضی از دل خوشـی های سـطحی رو ببوسی بذاری کنار. 

مسخره ام میکند. چون فکر می کند دارم مسخره اش می کنم:

- بعضیشون رو؟

کـی برسـم خانـه؟ آرامـش خانه را هوس کـرده ام و چای محبوب پهلو و خنده های بچه هایم را. 

- آره جواد جان! اون بعضی خرابت می کنه. روحت رو آلوده می کنه، بوی تعفن می گیری! تو دین که هیچ، خیلی هاش هم تو عرف عقلی جامعـه بـده. یعنـی اگـه از آدم عاقـل بپرسـی ایـن کار خوبـه یـا بـد؟ بـا عقلش می گه بده، هرچند با نفسش می گه برو حالشو ببر. 

- می شه اینا رو چشید. 

- نه!

- سرکاریم پس؟

- کاملا نه هم که نه! اما به این زودی هم نمی شه بهش رسید. مبارزه که می گم به خاطر همینه. 

- از کجا بفهمم دارم درست مبارزه می کنم؟

این سـؤال ذهنش اسـت اما هنوز دغدغه اش نیسـت. به ذهنش آمد و گفت. جواب نمی دهم. تا حالا سـعی کرده بود لحنش آرام باشـد، اما منفجر می شود.

- چرا این همه سختی؟ این همه رنج؟ چرا مهدی؟ چرا آقا معلم؟

داد می زند. بازوانم را گرفته و به شدت تکان می دهد. دستش را جدا نمی کنم. می نالـد. سرش را بـا دو دستش می گیـرد و خـم می شـود. بـه مصطفـی اشـاره می کنـم تـا برونـد و مقابلش زانو می زنم و شستم را می گـذارم روی شـقیقه هایش و آرام حرکـت می دهـم. ایـن اسـترس ها و ناراحتی های مدام، نتیجه ی همه ی لذتهای امروزی اسـت. به امثـال مـن می گویند افسرده، بـه مـا می گوینـد همیشـه ناراحـت. ولـی خودشـان دارنـد می بیننـد آنکـه بیـش از همـه دارد ناآرامـی و بدقلقـی می کنـد کسـی اسـت کـه از آغـوش خـدا بیـرون آمـده اسـت. چشـم رنگی ها دنیا را به آتش کشیده اند. بعضی را در **** می سوزانند و بعضی را با خون. دلم فریاد می خواهد. بـه خانـه کـه می رسـم چشـمم دنبـال محبوبـه می گـردد و پیدایـش می کنـم. ایـن لبخنـدش را کـه فقـط مخصـوص مـن می زنـد بـا دنیـا عـوض نمی کنـم. می فهمـد که الآن اندازه چهار پسـر بچـه به وجودش نیـاز دارم. بچه هـا را کـه می خوابانـد، می رویـم و تـا نیمه شـب زیر باران قـدم می زنیـم. کوچـه پس کوچه هـای تنگ و ساکت را بـالا و پاییـن می رویـم و می آییـم. بـوی خـاک خیـس خـورده، قطره هـای پرشـتاب و ریز آسـمانی و حضورش با شـیر داغ و قوتوی کرمان، بدن یخ کرده ام را گرم می کند.


#نرجس_شکوریان

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۱۰/۱۶

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی