روزهای با تو بودن_ قسمت چهل و هشتم
به گزارش جبهه اقدام؛ دوباره راه می افتیم. سامیار آرام شده.
حرف هایی که میزد درباره خدا و قرآن و امام حسین (علیه السلام)، از سر لجبازی نبود؛ بخاطر استیصال بود. وگرنه سامیار ما که اهل این حرف ها نیست!
اما نیما باز هم با طعنه می گوید: "ما رو آوردی کوه برای گریه زاری دیگه آقاسید؟"
علی که حالش بهتر است، با اشاره سیدحسین وارد میدان می شود: "خب مگه بده؟ حال آدم که خوب نیست، گاهی گریه حالشو خوب میکنه!"
- یعنی شما مذهبیا همیشه حالتون داغونه که دائم دارید روضه می گیرید و سینه میزنید و گریه می کنید؟
علی هم مثل سیدحسین می خندد: "نه! اولا کی گفته ما دائم تو روضه و هیئتیم؟ همیشه که گریه نمی کنیم، جشنم داریم! دوما خب بالاخره آدمیم دیگه، غم داریم، مشکل داریم، ولی وقتی بجای غصه خوردن برای مشکلات کوچیک خودمون برای مصیبت اباعبدالله گریه می کنیم، با عنایت آقا حالمون بهتر هم میشه! اصلا یه نشاط خاصی به آدم دست میده بعد این گریه و خوردن چای روضه! یه چیزیه هااااا!"
احساس می کنم بیش از حد نقش هویج را بازی کرده ام.