هوالحق

هوالحق
بایگانی

۴۸ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

(حسن)
با دوتا شیرکاکائو و کیک سر میرسد. خدا خیرش بدهد، از صبح تا الان چیز درست و حسابی نخورده ام. می نشیند روی صندلی راننده و در حالی که نگاهش به جمعیت است می گوید: "شعاراشون داره میره به سمت شعارای فتنه."
کیک را با ولع گاز میزنم. شکم گرسنه ایمان ندارد! عباس اما کیک و شیرکاکائو را کناری می گذارد و خیره می شود به جمعیت. نمیدانم چطور است که کله اش بدون خوردن هم خوب کار میکند؟!
- نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران...
چندنفری که میاندارند، دست میزنند. عده ای که فیلم میگیرند ماسک زده اند یا شال گردن دور صورتشان پیچیده اند. درحالی که کیک را می بلعم میگویم: "ببین! اینا که ماسک دارن مشکوکنا!"
عباس درجه بخاری ماشین را زیاد میکند و دستانش را به هم می مالد: "معلومه! ابدا من باور کنم اینا دانشجوئن! اما چکار میتونیم بکنیم؟ تا وقتی اقدام خشن نکنن عملا آمریکاییم!"
- چی؟ آمریکا؟
میخندد: "یعنی هیچ غلطی نمیتونیم بکنیم!"
از خنده، شیرکاکائو می پرد تو گلوم سرفه امان نمیدهد. عباس خنده کنان چند دستمال کاغذی از روی داشبورد دستم میدهد: "جمع کن خودتو!"
صورتم را تمیز میکنم، عباس با بیسیم حرف میزند. صدای سیدحسین است که میگوید: "اینجا دارن شعارای ناجور میدن... دیگه اصلا حرف اقتصاد نیست... به آقا دارن توهین میکنن..."
عباس برعکس ما آرام است؛ انگار نه انگار که حرف درگیری خیابانی و اغتشاش وسط است: "سیدجان شما کجایی؟"
- ترک موتور، با احمد، روبروی در اصلی دانشگاه... لیدراشون دارن جمعیتو می برن وسط خیابون...
- سید نمیخواد اقدامی کنی، فقط سعی کن لیدراشونو شناسایی کنی. یه جوری که تابلو نشه فیلم بگیر، ولی بهت حساس نشن. نیروی انتظامی بلده چجوری برخورد کنه با اینا.
- باشه. یا علی.
پوسته کیک و شیرکاکائو را داخل پاکت زباله می اندازم و روبه عباس میکنم: "اینا فکرای دیگه هم دارنا..."
ابرو بالا میدهد: "نگران نباش. اینا حکم ته مونده دارن. تو فقط فیلم بگیر، مخصوصا اونا که دوربین دستشونه!"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۷ ، ۱۴:۱۱
seyed hossein hovalhagh



امام خامنه ای: نکته مهمی که همه ما باید به آن توجه کنیم آن را اصل و اساس سیاست خود با بیگانگان قرار دهیم این است که دشمنان ما و جهانخواران تا کی و تا کجا ما را تحمل می کنند و تا چه مرزی استقلال و آزادی ما را قبول دارند به یقین آنان مرزی جز عدول از همه هویت و ارزش های معنوی و الهی مان نمی شناسند به گفته قرآن کریم هرگز دست از مقابله و ستیز با شما بر نمی دارند مگر این که شما را از دین تان برگردانند ما چه بخواهیم و چه نخواهیم صهیونیست ها و آمریکا و شوروی در تعقیب مان خواهند بود تا هویت دینی و شرافت مکتبی مان را لکه دار نمایند.۱

 

چرا دشمن هویت دینی و شرافت مکتبی ما را هدف قرار داده است؟!

هویت دینی، انسان ها را به ارزش های اخلاقی و قوانین الهی پای بند می کند و انقلاب اسلامی و مردم انقلابی را به ستم زدایی و عدالت خواهی سوق میدهد. هویت دینی و شرافت مکتبی اجازه سازش با ابرقدرت ها را نمی دهد، پذیرفتن سلطه کفار را ننگی ابدی میداند. جمهوری اسلامی ایران نه تنها الگویی عینی و عملی از یک نظام سیاسی و اجتماعی مبتنی بر ارزش های الهی و انسانی است که بارقه امیدی برای شیفتگان فضیلت و پارسایی است. هویت دینی یعنی خون در برابر شمشیر با اقتدار و صلابت می ایستد. یعنی با ایمان و اعتقاد، به جنگ مخوف ترین تجهیزات نظامی رفتن و پیروز شدن! لذا صهیونیسم جهانی به سرکردگی آمریکا، برای نابودی این شرافت مکتبی و هویت دینی از هیچ کوششی فرو گذار نکرده و نخواهد کرد.امروزه برنامه ریزان فرهنگ غربی، سعی دارند تا هویت دینی انقلاب اسلامی ما را تضعیف کنند و بدین وسیله دیواری بلند بین دو نسل جدید و قدیم پدید آورند تا بتوانند به آسانی سیاست های شوم خود را بر این ملت عزیز تحمیل کنند و ملت ما را به صورت ابزاری در خدمت غرب در آورند .

امام خمینی (قدس سره) فرمودند: امروز، جهان تشنه فرهنگ اسلام ناب محمدی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و بحمد الله از برکت انقلاب اسلامی ایران، دریچه های نور امید به روی مسلمانان جهان باز شده است.۲

پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (رحمه الله علیه) و برپایی نظام جمهوری اسلامی‌ این نوید را برای ملت های مظلوم و تحت سلطه کفار داشته که امتی بدون سلاح نیز، می تواند با ایمان به خدای بزرگ بر طاغوتیان پیروز شود. احیای هویت دینی وگسترش این نوع تفکر برای دشمن زنگ خطریست که نشان از نابودی او دارد.

هویت دینی، نه تنها اجازه صلح و سازش با دشمن را نمیدهد که برای رسیدن به هدف وسیله را نیز توجیه نمی کند. شرافت مکتبی، مسلمان را شریف می دارد و زیر بار یوغ ذلت رفتن را جایز نمی داند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۷ ، ۲۳:۲۸
seyed hossein hovalhagh



چند ماهی است از فیلترینگ ناقص و ناکام تلگرام با دستور مقامات قضایی می گذرد. هرچند وقت یکبار نیز از سقوط پیام رسان تلگرام در رنکینگ های جهانی صحبت به میان می آید و اطلاع رسانی می شود که با فیلتر شدن این نجس افزار در ایران تعداد کاربران آن کاهش یافته است. 
ابتدای شروع  فیلترینگ، مدت کوتاهی صدا و سیما و مسئولین از سازندگان آن و دست داشتن آنها با صهیونیسم جهانی پرده برداشتند و مدارک و ادله هایی را جهت منفور کردن این پیام رسان در میان مردم و کاربران ارائه دادند.  
چند مستند هم از صدا و سیما پخش شد و مسئولین و مقامات از این پیام رسان خارج شده و فعالیت های خود را در کانال ها و گروه های تلگرام قطع کردند  و کمپینی با نام #نه_به_تلگرام_صهیونیستی در آن ماهها آغاز به کار کرد.
 مردم عادی و چهل و اندی میلیون کاربر بی اطلاع و بی خبر تماشاگر این ماجراها بودند بدون اینکه کسی برای آنها موضوع را باز کند و بگوید چه دلایلی وجود دارد که باید این پیام رسان فیلتر شود. با نشان دادن چند مستند کوتاه و مباحث کارشناسی در زمان های سوخته تلویزیونی، نمی توان حجم کاربرانی را که مدتها در یک پیام‌رسان فعالیت کرده اند را قانع کرد.
 مردم باید در #نه_به_تلگرام_صهیونیستی فعالیت می کردند! اما هنوز ذهن مردم برای خارج شدن از این  پیام رسان آماده نشده بود که فیلترینگ آغاز شد. 
پس از آن، ظاهرا حمایت از پیام رسان های داخلی آن هم در حد بسیار ضعیف شروع گردید اما به علت حمایت نکردن واقعی از این پیام رسان ها و پایین بودن کیفیت آنان، کاربران در برابر خروج از تلگرام مقاومت نشان می دادند. 
اینجا بود که برای دور زدن این فیلترینگ، دانلود کردن وی پی ان ها و پروکسی های اختصاصی را آغاز کردند؛ بدون اینکه بدانند عواقب استفاده از این فیلتر شکن ها چه میتواند باشد؟
 در چند ماه اخیر فروشندگان وی پی ان ها و فیلتر شکن ها پول خوبی را به جیب زدند و از این سادگی کاربران سوء استفاده کردند...

 امروزه در دست هر کودک و نوجوان و بزرگسالی تلفن همراه هوشمند وجود دارد که با نصب فیلتر شکن ها چه اطلاعات وسیعی را خواسته یا ناخواسته در اختیار سرویس های جاسوسی دیگر کشورها قرار داده اند! (در صورتی که میخواستیم با فیلتر کردن پیام رسان های جاسوسی، از رخ دادن چنین اتفاق هایی جلوگیری کنیم).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۷ ، ۲۳:۲۴
seyed hossein hovalhagh

(مصطفی)
انگار به مسعود برمیخورد: "خود خدا دستور داده از پیامبر اطاعت کنیم!"
سیدحسین خرسندانه میگوید: "آهان! پس اگه بخوای از خدا اطاعت کنی باید از پیامبرش اطاعت کنی؛ یعنی حکم خدا اطاعت از پیامبر و ائمه ست. قبول؟"
مسعود سر تکان میدهد.
- حالا اگه ائمه دستور بدن وقتی غایبن، شیعیان باید از علمای دین پیروی کنن، این پیروی عین پیروی از خداست، درسته؟ چون دستور ائمه ست و فتوای فقها هم بر مبنای قرآن و روایاته. پس حکمشون حکم خداست، این حدیث امام صادق علیه السلامه.
مسعود سرش را بالا میاورد: "یعنی هرکس که عالم دین باشه، حتی اگه مثل علمای بنی اسراییل باشه هم باید ازش اطاعت کرد؟"
- چرا انتظار داری ائمه همیشه لقمه آماده دهن شیعه بذارن؟ ائمه خصوصیات اون عالم رو مشخص کردن، این وظیفه ماست که بشناسیمش. طبق روایت امام صادق (علیه السلام) باید از فقهای پرهیزگار که از دین خود محافظت و برخلاف هوای نفسشون رفتار میکنن و مطیع دستورات خدا هستن پیروی کنیم.۱
مسعود حرف سیدحسین را قطع میکند: "خب چطور به این نتیجه رسیدن که آقای خامنه ای این خصوصیات رو داره؟ اصلا اینهمه مجتهد و آیت الله، مثل آیت الله سیستانی، مکارم، جوادی آملی..."

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۷ ، ۲۳:۱۸
seyed hossein hovalhagh

(مصطفی)
- ولایت اعتبار ما... 

         شهادت افتخار ما...

              همین لباس خاکی است معنی عیار ما...
علی آرام دست میزند سر شانه ام. برمیگردم طرفش. درگوشم زمزمه میکند: "کیک و شربتا پخش شد..."
- کم نیومد؟
- نه خدا رو شکر.
- دستت درد نکنه. الان کجا میری؟
- باید بریم کتابارو تحویل بگیریم بچینیم روی میزا.
خشکم میزند: "مگه هنوز نمایشگاه رو نچیدید؟"
سرافکنده میگوید: "شرمنده... گفتن زودتر نمیتونن بفرستن."
سر تکان میدهم: "خب باشه... یکی دوتا از بچه هارو بردار برین بچینین."
و با دست اشاره به احمد میکنم. احمد و متین را همراه حسن می فرستم بروند کتابها را بگیرند. 
- نفس نفس طنین غیرت است در گلوی ما... 

                      قدم قدم رهایی قدس آرزوی ما... 

                             بسیجیان جان به کف دلاوران کشوریم... 

                                              که هرکجا و هرنفس مطیع امر رهبریم...
سیدحسین می ایستد کنارم: "میگم این آسیدمرتضای شمام صدا داشته و ما نمی دونستیما!"
لبخند میزنم: "گوشاتون قشنگ می شنوه... آره یه ته صدایی داره... عباس کشفش کرد!"
هر دو به عباس نگاه میکنیم که مشغول رهبری گروه سرود است. بچه ها میخوانند: "از جان گذشته ایم... در جنگ تیغ و خون..."
سیدحسین صدایش را کمی پایینتر میاورد: "قدر این عباسو بدون... خیلی بچه ماهیه..."

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۷ ، ۲۳:۱۷
seyed hossein hovalhagh

(حسن)
صورتش آفتاب سوخته شده و چشمانش گود رفته؛ طوری که وقتی دیدیمش سخت شناختیم. اما وقتی گرم سلام کرد، احوالمان را پرسید، دست داد و حرف زد فهمیدیم همان سیدحسین است. مصطفی خیلی وقت نیست سرپا شده؛ سیدحسین که نمیدانست ماجرا را، محکم درآغوشش گرفت. مصطفی هم فقط لب گزید و خندید، به روی خودش نیاورد.
با تمام شدن کار حکومت داعش، کار سیدحسین هم تمام شده و برگشته؛ سربلند و پیروز. حسادت که نه، اما به حالش غبطه میخورم که شد وسیله تحقق وعده الهی: فإنَّ حزب الله هم الغالبون...
داعشی که چندین سال تمام دنیا را در رعب و وحشت انداخت و سوریه و عراق را به ویرانی کشید، داعشی که با داعیه اسلام و حمایت کفر به میدان آمد، داعشی که موی دماغ اربابان غربی اش شده، با دستان سیدحسین و دوستانش جمع شد. دست آنها که نبود؛ دست خدا بود که در آستین آمد.
زینب کوچک سیدحسین روی پای پدر نشسته و چشم از او برنمیدارد. سیدحسین از خاطراتش میگوید و زینب گاه دست به صورت پدر میکشد و گاه سرش را به شانۀ پدر تکیه میدهد و چشم برهم میگذارد. انگار بخواهد تمام نبودن کنار پدر را در همین چندساعت جبران کند. خوش بحالش که دوباره این فرصت نصیبش شد و مثل بقیه بچه های شهدای مدافع حرم... بماند!
همسر سیدحسین به مریم گفته بود زینب تمام مدت که سید از خستگی خواب (بخوانید بیهوش!) بوده این بچه بالای سرش نشسته بود و پدرش را نگاه میکرد.. شب هم کنار سیدحسین خوابیده...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۷ ، ۲۳:۱۵
seyed hossein hovalhagh

(الهام)
حسن می گوید ری استارتی بوده اند. شنیده بودم رهبرشان برای حزب اللهی ها خط و نشان کشیده اما فکر نمیکردم کسانی باشند که به حرفش توجه هم بکنند! از آن غیر قابل باورتر، این است که جلوی در مسجد و مقابل چندین نفر آدم حمله کردند و زود در رفتند.
من دقیق یادم نیست. ضربه ای خورد به کتفم؛ چادرم از پشت کشیده شد و چون کمری بود محکم خوردم زمین. فقط صدای جیغ شنیدم؛ یادم نیست چقدر طول کشید تا حسن و مصطفی برسند. حتی یادم نیست کی شیشه های ماشین را شکستند و دستم رفت روی خرد شیشه ها و زخم شد. حتی ندیدم چه شد که سر مریم شکست. وقتی مصطفی فریاد زنان پرسید «چی شده» هم نتوانستم جوابش را بدهم. فقط توانستم در سایه روشن نور چراغ برق، ببینم صورتش سرخ شد و دوید. انقدر تند دوید که نتوانستم بگویم حداقل سوار ذوالجناحش شود.
نگذاشتند من و مریم برویم بیمارستان ببینیمش. می گویند یکی از دنده هایش آسیب جدی دیده. نمیخواهند واضح بگویند شکسته! انگار ما بچه ایم!
حاج کاظم داشت به حسن میگفت و من دزدکی شنیدم مصطفی توانسته یکی شان را از موتور زمین بزند و نگذارد فرار کند. بعد هم عباس آقا رسیده و برده تحویلش داده. حتما به نیروی انتظامی!
این چندروزی که مصطفی بستری ست، بارها با خودم فکر کرده ام «اگر...» و طاقت نیاورده ام به بیشترش فکر کنم. طاقت نیاورده ام فکر کنم ممکن بود عروسیمان عزا شود و... هر وقت این "اگر..." به ذهنم آمد، شیطان را لعنت کردم و شکر گفتم. فقط کاش سیدحسین وقتی بیاید که مصطفی خوب شده باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۷ ، ۲۳:۱۳
seyed hossein hovalhagh

(حسن)
- هنوز معلوم نشده هدفشون چی بوده و چرا اینکارو کردن؟
پدر مریم می پرسد. از صدای گرفته اش پیداست این دو سه روز چقدر خودخوری کرده.

مرتضی سینی چای را از آشپزخانه میگیرد و جلویمان میگذارد. او هم عصبانی ست؛ حق هم دارد. شتاب زده میگوید: "لابد کار همون هیئت محسن شهیده! یا کار اون بهاییا! شک نکنین!"
عباس لبخند ریزی میزند؛ شاید به خامی مرتضی. پدر دوباره می پرسد: "شما که این مدت پیگیر بودید بگید اینا کی بودن؟"
عباس نفسی تازه میکند: "مطمئن باشید از اون هیئت نبودن؛ اونا انقدر احمق نیستن که اینجوری خودشونو خراب کنن. من از روند تحقیقات نیروی انتظامی خبر ندارم.
پدر دلش نمی آید بیشتر از این عباس را اذیت کند. عباس نجیبانه می پرسد: "مصطفی حالش خوبه؟ میشه ببینمش؟"
- توی اتاقشه... بعیده خواب باشه. بفرمایید...
مرتضی راهنمای عباس میشود و من هم پشت سرشان راه می افتم. عباس یا الله گویان وارد اتاق میشود. مصطفی خوابیده روی تخت و کتابی دستش گرفته؛ اما به محض دیدن ما لبخند میزند و نیم خیز میشود: "سلام..."
صورتش از درد جمع میشود و عباس اجازه نمیدهد بلند شود. با دیدن عباس، گل از گل مصطفی می شکفد. عباس می نشیند و احوال پرسی میکند؛ مرتضی میرود که پذیرایی کند.

اولین سوال مصطفی، همان است که پدرش پرسید. اما جواب عباس فرق میکند. صدایش را کمی پایین میاورد: "اینطور که اون پسره، همون که با کمک تو گرفتنش، اعتراف کرده، اینا نه بهایین، نه فرقه شیرازی! اینا ری استارتی اند..."
انگار که برقم گرفته باشد: "اینا یهو از کجا اومدن؟"
مصطفی اما چندان شوکه نشده: "احتمال میدادم... این شینگیلیسیا خر که نیستن اینجوری ضایع بازی دربیارن!"
دستم را به پیشانی میگیرم: "همونا کم بودن که اینام بریزن سرمون!"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۷ ، ۲۳:۱۱
seyed hossein hovalhagh

(مصطفی)
سه ترک پشت موتور می پرند. خیالشان راحت است که جان ندارم بروم سراغشان؛ کور خوانده اند.

با هر نفس، درد در قفسه سینه ام می پیچد. تمام تنم درد میکند. خون صورتم را گرفته. دستی به دیوار میگیرم تا روی پایم بایستم. درد شدت میگیرد اما الان وقت نشستن نیست.
مادر و پدر... درس... مسجد... الهام... زندگی... سیدحسین... مریم و مرتضی... کار... هیئت... بسیج... عروسی...
ته مانده رمقم را میریزم در پاهایم و قبل از اینکه راه بیفتند، با تمام نیرو به موتور ضربه میزنم. صدای فریاد یا علی (علیه السلام) در حنجره و گوشم می پیچد.
یاعلی... یاحسین... یازهرا... یا مهدی...
صدای بچه ها نزدیکتر میشود. صدای عباس است...

اینبار نمیتوانم موتور را واژگون کنم. دست می اندازم به کاپشن و شال گردن نفر سومی که ترک موتور نشسته. با تمام نیرویم می کشمش به سمت خودم. دوباره فریاد یا علی...
واژگون می شود و میخورد روی زمین؛ اما عباس و بچه ها انقدر نزدیکند که دوستانش منتظرش نمی شوند. بدجور زمین خورده اما انقدر گیج نیست که برایم چاقو نکشد. از بخت خوبم، قلچماق ترینشان را زمین انداخته ام!
- بچه ها سید... برین کمکش... یا زهرا...
قبل از اینکه چاقویش شکمم را بدرد دستش را میگیرم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۷ ، ۲۳:۱۰
seyed hossein hovalhagh

(مصطفی)
محکم به دیوار کوبیده میشوم و سرم گیج میرود. مهلت نمیدهند سر پا شوم. یک لحظه از ذهنم میگذرد کمربند مشکی تکواندو دقیقا به چه درد میخورد؟! آن هم وقتی سه نفر قلچماق که از سریش بازی هایت خسته اند و معلوم نیست چقدر گرفته اند که خلاصت کنند و تازه به احتمال نود و نه درصد چاقو و قمه هم دارند و قرار هست طوری بمیری که مایه عبرت همه گان شوی!
مادر و پدر... درس... مسجد... الهام... زندگی... سیدحسین... مریم و مرتضی... کار... هیئت... بسیج... عروسی...
مادر... الهام... مریم... خون و خرد شیشه...
بالاتنه ام را بالا میکشم تا بلند شوم اما قبل از اینکه بنشینم، کفش سنگین اسپرت یکی شان در پهلویم فرو میرود. درد نفسم را می برد طوری که نتوانم ناله کنم. در خودم جمع میشوم و صدایشان را می شنوم که: "فرمانده شونه؟"
- نه من شنیدم فرماندشون فعلا نیست... این جانشینشه... خودم دیدمش... اسمش مصطفی ست...
وقتی دستان یکی شان گریبانم را میگیرد تازه می فهمم کف دستش دوبرابر صورت من است! مثل پر کاهی بلندم میکند و دوباره می کوبدم به دیوار. کلا مفاهیمی مانند ابتکار عمل، توسل و دفاع را فراموش کرده ام. با خشم به چشمانم زل میزند: تو مصطفایی؟
حتی صبر نمیکند جواب بدهم. نفسی برای حرف زدن ندارم. ضرب زانویش در شکمم باعث میشود خم شوم. انقدر سخت نفس میکشم که حتی نمیتوانم ناله کنم یا کمک بخواهم. رهایم میکند و ناسزا میگوید. با برخورد زانوانم با زمین، سرم هم تیر میکشد.
گوش هایم را تیزتر میکنم بلکه چیز به درد بخوری از حرفهایشان دربیاید. چشمانم را مجبور میکنم خوب ببینند و چهره راننده موتور و قد و هیکل دو مرد نقاب پوش را خوب به خاطر سپارند. صدایی کلفت تر از آن دوتای قبلی می پرسد: "چکارش کنم؟ خلاصش کنم یا ناقص؟"
- نه کثیف کاری موقوف! فقط در حدی که حساب کار دستش بیاد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۷ ، ۲۳:۰۸
seyed hossein hovalhagh